ثم انظر فى حال كتابك فول على امورك خيرهم، واخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك و اسراركباجمعهم لوجوه صالح الاخلاق ممن لاتبطره الكرامة فيجترئ بها عليك فى خلاف لك بحضرة ملا، ولاتقصر به الغفلة عن ايراد مكاتبات عمالك عليك، و اصدار جواباتها علىالصواب عنك، و فيما ياخذلك ويعطى منك، ولايضعف عقدااعتقده لك، ولا يعجز عن اطلاق ما عقد عليك، و لايجهلمبلغ قدر نفسه فىالامور، فان الجاهل بقدر نفسه يكون بقدر غيره اجهل، ثم لا يكن اختيارك اياهم على فراستك واستنامتكو حسن الظن منك، فان الرجال يتعرفون لفراسات الولاة بتصنعهم و حسن خدمتهم، و ليس وراء ذلك منالنصيحة و الامانة شى، ولكن اختبرهم بما ولوا للصالحين قبلك، فاعمد لاحسنهم كان فى العامة اثرا، واعرفهم بالامانة وجها، فان ذلك دليل على نصيحتك لله و لمن وليت امره، واجعل لراس كل امرمن اموركراسامنهم لا يقهره كبيرها، ولا يتشتت عليه كثيرها، و مهما كان فى كتابك من عيب فتغابيت عنه الزمته.
... بايد كه به امور دفترى بپردازى و كارهاى خود را به بهترين دبيران بسپارى. ثبت و ضبط نامههايى را كهحاوى نقشهها و اسرار پنهانى توستبه كسى بسپارى كه همه صلاحيتهاى اخلاقى را در خود جمع داشتهباشد; كسى كه مقام او را سركش و مغرور نسازد و به ستيزه و مخالفتبا تو بر سر جمع گستاخى نكند و ازعرض مكاتبات عاملان به تو و نوشتن پاسخهايى كه دستور مىدهى، غفلت نورزد و در پيامهايى كه براىرساندن به تو مىگيرد يا عواملى كه از طرف تو ابلاغ مىكند، امانت را رعايت نمايد و پيمانى را كه از سوىتو منعقد مىكند و قراردادهايى را كه براى حفظ منافع تو مىبندد، سست و ضعيف نكند و از گشودن و فسخهر پيمان كه به زيان تو بسته شده است، عاجز نباشد و وظيفه و اندازه نفس خويش را در هر كار خوب بداند،زيرا كسى كه در شناختخود جاهل باشد در شناخت ديگران نادانتر است.
و نبايد كه دبيران را تنها به اتكاى هوش و فراست و اطمينان و حسن ظن خود برگزينى، زيرا بعضىكسان با ظاهرسازى و خوشخدمتى و چابلوسى بر هوش واليان سبقت مىگيرند و در پشت ظاهر آراسته،فاقد هر گونه صداقت و امانت و درستكارى هستند.
بهترين راه ارزشيابى دبيران، وضع خدمت و رفتارى است كه با واليان صالح پيش از تو داشتهاند و از بينايشان كسانى را كه در ميان مردم اثر بهترى گذاشتهاند و مردم آنها را بيشتر به امانتدارى مىشناسند،برگزين. اين حسن انتخاب دليل بر آن است كه در پيشگاه خدا و نزد كسى كه تو را به ولايت گماشته است،فرمانبردار و مامور شايستهاى هستى. براى هر قسمت از كارهايتيكى از اين دبيران مجرب را مامور كن كهقدرت و شجاعت كار داشته باشد و در برابر شغلهاى بزرگ از ميدان به در نرود و تراكم و كسرت كارهاموجب پريشانى حواس او نشود. اين را هم بدان كه هر عيبى در دبيران تو باشد و خود را از آن به غفلت وبىخبرى زنى، به حساب تو گذاشته مىشود.
از دهه دوم هجرى كه قضاتى براى شهرهاى بزرگ جهان اسلام انتخاب و اعزام شدند، احكام حقوقى وجزايى به وسيله اين قاضيان يا نواب آنها صادر مىشد. قضات را «حاكم» ناميدند و اين اصطلاح تا امروزدر سرزمينهاى عربى رايج است. به دستور عمر براى قاضيان حقوق مناسبى از بيتالمال تعيين گشت.قضات را با دقتبسيار برمىگزيدند و هر قاضى در كار خود استقلال تام داشت و كار او از قوه مجريه جدابود و حتى خليفه را هم مىتوانستبه دادگاه احضار و محاكمه كند. از عهد خلافت عثمان كه كارها به دستبنى اميه افتاده بود، دستگاه دادرسى ضعيف گرديد و تبعيض و خويش پرستى و برترى جويى و قوميتعرب دوباره احيا شد. اميرالمؤمنين على عليه السلام وقتى به خلافت رسيد، اعاده قدرت قوانين اسلامى وكوتاهكردن دست قاضيان نادرست و بازگرداندن اموال قصب شده بيتالمال را وجه همتخود قرار داد و ازهمان روز اول زمامدارى اعلام داشت كه عدالت مطلق بين همه شهروندان كشور اسلام اعم از قرشى وغيرقرشى، و عرب و عجم، و سياه و سفيد، و مسلمان و ذمى، برنامه كار خلافت اوست و با دقت اجراخواهد شد. او در يكى از بيانيههاى نخستين خلافت، با اشاره به تجاوزات عمال عثمان چنين فرمود:
والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته فان فى العدل سعة، و من ضاق عليه العدل فالجورعليه اضيق (52)
به خدا سوگند اگر مالى از وجود بيتالمال را پيدا كنم كه در كابين زنان داده و يا در بهاى خريد كنيزانصرف كردهاند، آن را پس مىگيرم و به بيتالمال برمىگردانم. همانا دامنه عدالت وسيع است و هر كس كهدادگرى بر او تنگى كند. ستم بيشتر او را تحت فشار قرار خواهد داد.
على عليه السلام راه نجات مسلمانان و عظمت اسلام را در تعميم عدالت و اصلاح محاكم و بنيانگذارى «آئيندادرسى» مىدانست او از تعصبات عصر جاهليت و ستمهاى اشراف قريش و رفتار بىرحمانه آنها با بردگانو مستضعفان مسلمان خاطرات تلخى به ياد داشت و خاطره مرگ بانوى اول اسلام خديجه كبرى و مرگپدرش را بر اثر محاصره شعب ابوطالب و نيز آزارها و شكنجههائى را كه از سوى قريش بر وجودرسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم و ياران او در مكه ديده بود، هرگز نمىتوانست فراموش كند. از اين رو، نفرت از جور وستمكارى با گوشت و پوستش عجين شده بود.
از سوى ديگر،از اوان طفوليت در كنف تربيت پيغمبر درآمده و در تمام عمر خود از مهبط وحى دورنمانده بود. هيچ آيتى از قرآن و وحيى نازل نگشت مگر آنكه او يادداشت نمود و هيچ حديثى از رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم نبود مگر آنكه او به خاطر سپرد. پس، طبيعى است كه چنين وجودى نسخه دوم مقام رسالت و بلكهنفس او باشد.
بعلاوه، بعد از رحلت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بيست و پنجسال خانهنشين و از نزديك شاهد پايمال شدنحقوق مظلومان و تعطيل حدود الهى به دست نابكاران بود. خود او در نهجالبلاغه از سختى اين دورهطولانى مىنالد و مىفرمايد:
فصبرت و فى العين قذى، و فى الحلق شجا، ارى تراثى نهبا. (53)
پس، شكيبايى پيشه ساختم در حالى كه چشمم پر از خاشاك و دلم پر از غصه و درد بود به چشم خودمىديدم كه ميراثم را غارت كردهاند.
از اينرو، چون به قدرت رسيد، به رفع تبعيضها و محو ظلم و اجراى قوانين الهى همت گماشت، گرچهبراى اين عدالتخواهى بهاى گزافى پرداخت و جان خويش را فدا ساخت.
در عهد خلافت على عليه السلام عصر جديدى در تاريخ دادرسى اسلام آغاز شد. او - چنانكه اشاره شد -«آئين دادرسى» را در اسلام بوجود آورد «محكمه قضا» را نظم و سر و صورت داد و ضوابط و اصولى براىآن وضع نمود كه همه بىسابقه بود. در عهد او براى نخستين بار علم فقه و قوانين محاكمات مدون شد ويكنواختى در محاكم اسلام بوجود آمد، زيرا بعضى از خلفاى گذشته اجازه نوشتن احكام و جمع احاديثرا نمىدادند.
همچنين در عهد على عليه السلام اصول محاكمات بر اساس علمى رواج يافت و فىالمثل او بود كه مقرر كردبراى احتراز از تبانى، بايد شهود از يكديگر جدا شوند و براى اداء شهادت تك تك نزد قاضى حاضر گردند.آرائى كه شخص على عليه السلام صادر كرده از بس ماهرانه و عادلانه است تا امروز زبانزد قضات و راهنماى ايشاناست. «قضاياى على عليه السلام» يعنى حكمهايى كه آن حضرت صادر فرموده نام كتابهايى است كه فقهاى مذاهبمختلف جمعآورى كردهاند.
اقدام اساسى ديگر على عليه السلام براى اصلاح محاكم، آموزش قضات و امتحان ايشان بود. حافظ ابونعيماصفهانى روايت كرده است كه آن حضرت قضات را در كوفه جمع آورد و آنان را مورد آزمايش قرار داد و بههر كدام كه به پرسشهاى او پاسخهاى درست گفت، اجازه دادرسى داد. (54)
اين اقدام در آن زمان كه هر قاضى بنا بر استنباط و درك شخصى از كتاب و سنتبه صدور راىمىپرداخت، مكمل اصلاح دستگاه عدالت در عهد اميرالمؤمنين على عليه السلام بود.
براى حصول اطمينان از حسن جريان عدالت، على عليه السلام همانطور كه شخصا به امور شهرى و نرخها وقيمتها و سنگ ترازوها و پيمانه فروشندگان غلات و كار قصابان و بقالان و خرمافروشان و پارچهفروشان و... رسيدگى مىكرد، محاكم كوفه را نيز بخصوص زير نظر داشت و كار دادرسان را شخصا بازرسى مىنمود.در طبقهبندى مشاغل كه از ابتكارات آن حضرت است، شغل دادرسى را از مشاغل اساسى شمرده است و دردستور جامع خود به مالك اشتر، صفات قاضى لايق و با ايمان و وظايف او را به صورتى بيان داشته كه تاامروز در مترقىترين جوامع بشرى سرمشق دستگاههاى عدالت است:
ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك فى نفسك ممن لا تضيق به الامور، ولا تمحكه الخصوم،ولايتمادى فى الزلة، ولا يحصر من الفىء الى الحق اذا عرفه، ولا تشرف نفسه على طمع، ولا يكتفى بادنىفهم دون اقصاه، و اوقفهم فى الشبهات، واخذهم بالحجج، و اقلهم تبرما بمراجعة الخصم، و اصبرهم علىتكشف الامور، و اصرمهم عند اتضاح الحكم، ممن لا يزدهيه اطراء، ولا يستميله اغراء، و اولئك قليل ثماكثر تعاهد قضائه، و افسح له فى البذل ما يزيل علته، و تقل معه حاجته الى الناس، واعطه من المنزلة لديكما لا يطمع فيه غيره من خاصتك، ليامن بذلك اغتيال الرجال له عندك، فانظر فى ذلك نظرا بليغا، فان هذاالدين قدكان اسيرا فى ايدى الاشرار: يعمل فيه بالهوى، و تطلب به الدنيا.
براى داورى بين مردم كسى را انتخاب كن كه شخصا او را از بين ساير مسلمانان برتر مىدانى; كسى كهامور پيچيده و دشوار او را در تنگنا نگذارد و دادخواهان و اصحاب دعوى او را به لجاجت نكشانند و دچاراشتباه و لغزش نكنند; كسى كه چون حق را باز شناخت، از بازگشتبه آن دلتنگ نشود و نفس او به طمعنگرايد و به انديشه كوتاه و بررسى مختصر قناعت نكند و هنگام پيدا شدن شبهه، بيش از ديگران حوصله وفكر به كار برد و بيش از ساير مردم اهل استدلال و حجتباشد و هنگام مراجعه دادخواهان دلتنگ نشود ودر پژوهش مسائل شكيبايى بيشتر به خرج دهد و در وقت صدور حكم قاطعيت داشته باشد.
بايد قاضى را از بين كسانى برگزينى كه تعريف و ستايش بسيار آنها را به خود پسندى نكشاند و مغرور وفريفته نسازد و تحت تاثير قرار ندهد. البته چنين اشخاصى اندكند.
وقتى چنين قاضى را پيدا كردى، بايد كه شخصا كار او را زير نظر بگيرى و مورد حمايتخود قرارشدهى; بايد كه با دستى گشاده به او عطا بخشى تا هيچ كمبود و بهانهاى نداشته باشد و نيازش به ديگراناندك گردد; بايد كه نزد خود چنان منزلت و مقامى به او دهى كه ساير خواص و نزديكان تو در او طمعنكنند و او را تحت تاثير قرار ندهند و در پرتو اين تقرب، از كارشكنى ساير رجال دولت ايمن گردد.
در كار استقرار عدالت و اصلاح حال قضات به دقت نظر كن و درستبينديش، زيرا اين دين در دستاشرار اسير بوده كه در آن به هواى نفس خود كار مىكردهاند و آن را وسيله دنياجويى خود ساخته بودند...
در عهد خلفاى راشدين- چنانكه گذشت- از لحاظ تشكيلات كشورى و نظامى، خليفه در راس هرمدولت اسلامى جاى داشت و فرمانده كل قوا بود.
اميرالمؤمنين علىعليه السلام فقط رئيس تشريفاتى و اسمى نبود بلكه عملا فرمانده كل ميدان و رئيس ستادجنگ سرباز دلاور صف مقدم در همه جبههها بود در هيچ جنگى نگريخت و تسليم نشد و در تمام نبردهاپيروز گرديد. هر جا ساير رزمندگان از برابر دشمن مىگريختند، او همچنان با تن زخمدار شمشير مىزد ورميدگان را دل مىداد و باز مىگرداند. به قول رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام در ميدان جنگ تمام اسلام بود كهدر برابر تمام كفر پايدارى مىكرد، (55) و اگر شمشير على عليه السلام نبود اسلام هم نبود، و «لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار». (56)
ارتش اسلام در عهد على عليه السلام از پياده نظام و سوارهنظام و افراد مهندس و كارگران تشكيل مىشد. درجزاير درياى مديترانه و مصر و شمال افريقا نيروى دريايى نيز وجود داشت. قوانين حفظ نظم و انضباطجنگى و وظايف سربازان سبتبه فرماندهان و چگونگى اداء نماز در ميدان جنگ و تقسيم غنايم و ... درقرآن و سنت رسول الله صلى الله صلى الله عليه وآله وسلم وجود داشت كه طبق آن عمل مىشد.
سلاح عمده سربازان، شمشير و نيزه و زوبين و تبرزين و تير و كمان و خنجر و كارد و قلماسنگ و ... بود.درفش بزرگ جنگ را در برابر على عليه السلام برافراشته مىداشتند و گاهى او خود علم را در دست مىگرفت وپيشاپيش سپاه مىتاخت.
على عليه السلام خود پيشايش رزمندگان و در برابر صف اول بود، واحدها و افراد و سلاح و ساز و برگ سربازانرا بازرسى مىكرد و با خطبهها و ارجوزههاى حماسى كا با آهنگ مخصوص و با صداى بلند مىخواند،روحيه مجاهدان را تقويت مىكرد. صدايش چنان رسا و مردانه بود كه همه مىشنيدند و تحت تاثير قرارمىگرفتند.
در دوران شصت و نه ماهه خلافت على عليه السلام سه جنگ بزرگ داخلى بر آن حضرت تحميل شد كه عبارتاست از: جنگ جمل، جنگ صفين و جنگ نهروان. جنگ جمل را ياغيان و متجاسران حجاز به سركردگىعايشه به راه انداختند، جنگ دوم را تجزيه طلبان شام به تحريك و اغواى معاويه استاندار معزول و ياغىسوريه باعثشدند و جنگ سوم مولود جهل و عصيانگرى مشتى جاهل قشرى و ظاهربين به نام «خوارج»بود. در هر سه جنگ- كه قيام عليه رژيم شرعى و قانونى و بر ضد خليفه برحق و منتخب مردم بود- ياغيانپيشدستى كردند و به جنگ با على عليه السلام آمدند. اميرالمؤمنين عليه السلام به سنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم پيش از هر اقدام،به استناد كتاب و سنتبا مخالفان اتمام حجت مىفرمود و آنگاه چون گوش به حرف حق نمىدادند ودست از خيرهسرى برنمىداشتند، به حكم شرع و سياست، آنها را سركوب مىكرد.
جنگهاى على عليه السلام در عهد خلافت، مانند زمان حيات رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم به قصد جهاد و اعلاى كلمه حقبود نه براى جمع كردن غنيمت. سپاهيان آن حضرت عربهايى بودند كه از مكه و مدينه و ساير نقاطعربستان به عراق مهاجرت كرده بودند. اسلحه سربازان او خوب و كافى بود.
مسلمانان جنگ را با فرياد تكبير آغاز مىكردند و هر سرباز كلمه رمز خودى و علامتشناسايى را تكرارمىنمود. اين رمز در جنگهاى داخلى كه عربها با عربها جنگ مىكردند، براى شناختن هماورد پيش ازشمشير زدن ضرورت داشت.
در جريان جنگ، تلاوت آيات قرآن و خواندن ارجوزههاى حماسى و صداى طبل و شيپور، ميدان نبردرا پر غلغله مىساخت. در عهد عمر كه فتوحات اسلام توسعه يافت، در بعضى از شهرهاى مهم، «دارالمرز» و«دارالهجره» ساخته شد تا جنگاوران عرب در آنها اقامت كنند و تعليمات نظامى ببينند. بصره و كوفه درعراق، فسطاط و اسكندريه در مصر، اصفهان در ايران، قيروان در شمال افريقا و غزه و حمص در شام درعهد على عليه السلام از پادگانهاى بزرگ بودند و در بعضى از اين پادگانها نيروهاى واكنش سريع، آمادگى اجراىاوامر خليفه را در هر زمان كه لازم مىشد، داشتند.
در فرمان مالك اشتر شرايط و وظيفه سربازان و فرماندهان و اهميت مقام سربازى به صورت ذيل بيانشده است:
فالجنود باذن الله حصون الرعية، وزين الولاة، و عزالدين، و سبل الامن، وليس تقوم الرعية الابهم، ثملاقوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذى يقوون به على جهاد عدوهم، و يعتمدون عليه فيمايصلحهم و يكون من وراء حاجتهم.
فول من جنودك انصحهم فى نفسك لله ولرسوله ولامامك، و انقاهم جيبا، و افضلهم حلما، ممن يبطئ عنالغضب، ويستريح الى العذر، و يراف بالضعفاء، و ينبوعلى الاقوياء، و ممن لا يثيره العنف، و لايقعد بهالضعف.
ثم الصق بذوى الاحساب، و اهل البيوتات الصالحة و السوابق الحسنة، ثم اهل النجدة، والشجاعة والسخاء و السماحة، فانهم جماع من الكرم، و شعب من العرف، ثم تفقد من امورهم ما يتفقدالوالدان منولدهما، ولا يتفا قمن فى نفسك شى قويتهم به، ولا تحقرن لطفا تعاهدتهم به و ان قل، فانه داعية لهم الى بذلالنصيحة لك، و حسن الظن بك، ولا تدع تفقد لطيف امورهم اتكالا على جسيمها، فان لليسير من لطفكموضعا ينتفعون به، وللجسيم موقعا لا يستغنون عنه.
وليكن اثر رؤس جندك عندك من واساهم فى معونته، وافضل عليهم من جدته، بما يسعهم و يسع منوراءهم من خلوف اهليهم، حتى يكون همهم هما واحدا فى جهاد العدو، فان عطفك عليهم يعطف قلوبهمعليك، و ان افضل قرة عين الولاةاستقامة العدل فى البلاد، و ظهور مودة الرعية، و انه لا تظهر مودتهم الابسلامة صدورهم، ولا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم على ولاة امورهم، و قلة استثقال دولهم، و ترك استبطاءانقطاع مدتهم، فافسح فى امالهم، و واصل فى حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلى ذووالبلاء منهم، فان كثرةالذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع، و تحرض الناكل، انشاءالله تعالى.
... سپاهيان- به فرمان خدا - دژهاى استوار رعيت و شكوه واليان و عزت دين و موجب ايمنى راهها وآسايش مردمانند و كار توده مردم جز به وجود ايشان استقامت نپذيرد.
از بين سربازان كسى را به فرماندهى برگزين كه نزد تو در پيروى از خدا و رسول او و امام تو از ديگرانشايستهتر و دامنش از همه پاكتر و بردبارى و شكيباييش در مصائب از ديگران بيشتر باشد. دير خشم بگيردو زود پوزش بپذيرد و با زيردستان مهربان و در برابر دشمنان سختگير باشد. خشونت او را از جاى به درنبرد و سستى و ناتوانى او را از پاى ننشاند...
بايد كه برگزيدهترين سران سپاه تو آن باشد كه با سربازان در يارى و همكارى و فداكارى پيشدستى كندو از هر چه در دسترس دارد درباره ايشان مضايقه ننمايد و كفاف زندگى سربازان و خانواده ايشان را تاميننمايد. يقين بدان كه هر چه به آنها بيشتر محبت و توجه كنى، دل آنها بيشتر به سوى تو راغب مىشود و ازهيچ فداكارى خوددارى نخواهند كرد.
بهترين چيزى كه موجب روشنى چشم و خشنودى واليان مىشود، پافشارى در اجراى عدالت و بهكاربردن مهر و محبتبا سرباز و رعيت است. دوستى و يك جهتى سپاهيان جز با پاكى و سلامتسينهها ورفع گلهها آشكار نمىشود و افراد ارتش، خيرخواه و صميمى نمىمانند مگر آنكه پيوسته به والياندسترسى داشته باشند و حكومت زمامداران بر دوش مردم سنگينى نكند و در انتظار بسر آمدن دولتايشان نباشند.
پس، بكوش تا آرزوى سربازان را برآورى و پيوسته از آنان به نيكى ياد كنى و خدمات ايشان را كه درفرصتهاى مختلف انجام دادهاند، به روى آورى; زيرا تذكار خدمات قابل و شايسته، مرد دلاور را تشويقمىكند و سرباز كاهل را بر سر غيرت مىآورد...
ولى جنگاوران عرب كه در دوران بيست و پنجساله كشور گشايى جز كشتار و گردآورى غنايم آرزويىنداشتند، در عهد على عليه السلام وضع را دگرگون ديدند و هدف او را فقط عظمت اسلام و بازگرداندن حكومتحق و قانون مشاهده كردند و از آن اموال غارتى و بردگان زيباروى رومى و ايرانى نشانى نيافتند. از اين رو،نافرمانى يا كاهلى پيشه ساختند و در جنگها پايدارى نكردند و چه بسا كه قدر عطوفت و هدايت و محبتعلى عليه السلام را ندانسته به اردوى دشمن مىگريختند. در نهجالبلاغه خطبههاى بسيارى هست كه آن حضرت ازبىانضباطى و پيمانشكنى و بىايمانى و دنياپرستى و شكمبارگى سربازان خود شكايت مىكند و حتى آنهارا نامردانى «شبه مرد» (57) مىخواند كه نقشههاى او را تباه مىكنند.
بطوريكه از نهجالبلاغه مستفاد مىشود، جامعه ايدهآل در نظر اميرالمؤمنين عليه السلام - صرف نظر ازاختلافات عقيدتى و مسلكى افراد- وحدتى است مركب از طبقات گوناگون كه هر طبقه به طبقه ديگرپيوسته باشد. اگر اين جامعه را به هرمى تشبيه كنيم، خليفه مسلمين در راس آن قرار دارد و بدنه آن راطبقات مردم مثل ارتش و ماموران ماليه و دادگسترى و كارمندان ادارى و صنعتگران و بازرگانان و پيشهورانو كشاورزان و كارگران تشكيل مىدهند. ولى قاعده اين هرم توده مردمند كه توقع آنها از همه كمتر ولىارزششان در جهاد و در عمران و آبادى كشور از همه بيشتر است. على عليه السلام وظيفه خود و ماموران دولت رااعم از لشكرى و كشورى در درجه اول سبك كردن بار محنت و تامين معاش و امنيت اين طبقه در برابرستمكاران مىدانست. از اين رو، حتى در دوران خلافت- كه بر بزرگترين كشور روى زمين حكومتداشت- زندگى و لباس و خوراك خود را در سطح نادارترين مردم نگاه مىداشت و پيوسته در بين فقيرانمىزيست و هرگز از حشمت و شوكت و تشريفات ظاهرى مقام خود استفاده نمىكرد.
شرح مراتب زهد و قناعت و مواسات على عليه السلام با محرومان در اين مقاله نمىگنجد. نهجالبلاغه پر استاز تخطئه دنياجويان و نكوهش جمع و كنز ثروت و ستايش شرف و فخر فقيران پاكدامن و سفارش طبقهسوم. يكى از فصول فرمان مالك اشتر توصيه درباره مستمندان است و در همان فرمان، اين كلام معجز نظامرا فرموده است:
... فان سخط العامة يجحف برضى الخاصة، و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضى العامة.. .
اگر توده مردم از تو ناراضى باشند، خشنودى خواص و طبقه ممتاز را بىارزش مىسازند، اما اگر توده مردماز تو خشنود ولى خواص ناخشنود باشند، عدم رضايت آنها ناچيز و بىمقدار است...
يك بررسى اجمالى در سيره اميرالمؤمنين على عليه السلام ثابت مىكند كه آن حضرت به خانواده و همسردلبستگى و علاقه بسيار داشته و على رغم سنت جاهليت، به شخصيت و مقام زن احترام مىگذاشته است.او نه تنها در خانه شريك زندگى همسر خود بود بلكه مردان را نيز به پاسدارى از حرمت و حقوق زن توصيهكرده و كوششهاى ايشان را در اداره خانه و تربيت فرزند ارج نهاده و فرموده است: «زن گل خوشبوى زندگىاست، نبايد كارهاى دشوار را بر او تحميل كرد» (المراة ريحانة و ليستبقهرمانة). اما به حكم سنت رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم و تجارب شخصى و با توجه به وضع روحى و جسمى و وظايف فيزيكى زن، با شركت دادن او درتكاليف و مسؤوليتهاى ويژه مردان مخالفت مىكرد و مخصوصا بعد از آنكه عايشه در مدينه موجباتعصيان مردم و قتل خليفه عثمان را فراهم آورد و در عهد لافتخود او على رغم دستور فرآن و فرمانپيغمبر از خانه بيرون آمد و لشكر به عراق آورد و جنگ جمل را به راه انداخت و ده هزار مسلمان را به كشتنداد و موجبات تجزيه و ضعف اسلام را فراهم آورد، امام علىعليه السلام در اين عقيده راسختر شد و دخالت زنانرا در وظايف خاص مردان بكلى مردود شمرد.
عايشه بانويى پرعقده و بلندپرواز بود. از سويى مىخواست ملكه شود و كنيزان و غلامان كمربسته دربرابرش صف بكشند، و از سوى ديگر فريب مردان آزمند و جاهطلبى چون زبير و طلحه را خورد و مقامخويش را در اسلام فراموش نمود و خرده حسابهاى شخصى و خانوادگى كه با على عليه السلام داشت، او را بهميدان جنگ آورد.
از قرن شانزدهم ميلادى كه آسيا و افريقا ميدان تاخت و تاز استعمارگران حادثهجوى غرب شد، علاوهبر بدعتها و رسوم نوظهور در شؤون زندگى، واژهها و اصطلاحات تازه نيز در بين مردم اين كشورها رواجپيدا كرد كه يكى از آنها كلمه «سياست» است. اين واژه در احاديث و متون قديم عربى به معنى فرماندهى واداره و امر و نهى و تربيتبه كار رفته است، ولى در عصر استعمار و بر اثر رفتار رياكارانه غربيها با ملل شرق،اكنون غالبا در معنى نفاق و قريب و دورويى استعمال مىشود.
كلمه «سياست در قرآن مجيد نيامده است ليكن در اخبار و آثار، زياد ذكر شده است.
در نهجالبلاغه (حكمتشماره 437) مىخوانيم: «والعدل سائس عام» (عدل و داد سياستى استهمگانى)، يا دادگر و دادگستر، سياستمدارى است عمومى. و در ضمن نامهاى به معاويه چنين آمده است:«و ما انت و الفاضل والمفضول والسائس و المسوس...» (تو كجا و تشخيص فاضل از مفضول وسياستكننده از سياستشونده كجا؟). و در نامهاى ديگر چنين آمده است: «و متى كنتم يا معاويه ساسةالرعية و ولاة امرالامة؟» يعنى كى شما بنىاميه- اى معاويه- ياستدار امت و حاكم بر لتبودهايد با كدامسابقه درخشان؟
در كتاب غرر و درر نيز در اطراف مفاهيم سياست جملههاى كوتاهى آمده كه از جمله فرموده است:
«آفت زمامداران و رؤسا ضعف بينش سياسى است» (شرح غرر خوانسارى، ج 3، ص 103).
«آراستگى سياست، دادگرى و عدلپرورى استبهنگام حكومت، و عفو و بخشش است در وقت قدرتو توان» (همان ماخذ، ص 375).
«نكويى سياستبپا داشتن و زندهدل نگاه داشتن ملت است» (همان ماخذ، ص 384) .
«تدبير نيكو و پرهيز از اسراف و ولخرجى زينت و آراستگى سياست است» (همان ماخذ، ص 385).
پس، ملاحظه مىكنيم كه سياست در سخنان على عليه السلام به طور مكرر و به صورت عميق ذكر شده است.
در كتب معاجم و فرهنگهاى لغت و ادب اسلامى نيز مطالبى پيرامون كلمه سياست مىبينيم.
در مجمعالبحرين آمده است: «ائمه به ساسة العباد توصيف شده و امام، عارف با سياست معرفى گشتهاست. و در خبر است كه انبيا امر سياستبنىاسرائيل را به عهده داشتند و اصل سياستبه معنى تصدى امرامت و قيام به مصالح مردم است» (ج 4، ص 78، چ مرتضوى).
در قاموس راجع به ريشه سياست آمده است: «سوس، ريشه را گويند; ريشهاى كه شيرين است ليكن شاخهآن تلخ. و سست الرعية سياسة: ملت را سياست كردم سياستى. يعنى امر و نهى كردم، فرمان دادم وبازداشتم» (ج 2، ص 222). در لغتنامه دهخدا به نقل از چندين ماخذ مىنويسد: «سياست: پاس داشتنملك، نگهدارى، حراست، حكم راندن بر رعيت، رياست و داورى».
در دعاى جامعه كبيره مىخوانيم: «وانتم ساسةالعباد».
پس، از مطالب فوق چنين دستگير مىشود كه سياست و مشتقات آن در معارف اسلامى فراوان به كاررفته و از نظر فقهاللغة مىتوان گفت كه سياستيك سلسله تدابير و طرحها و برنامههايى است كه هر چندممكن است تلخ و ناگوار به نظر آيد ليكن در دراز مدت و به طور ريشهاى و در اصل و جوهر، مفيد وثمربخش است و اگر امروز از كلمه سياست در اذهان مردم، شيطنت و خدعه و نيرنگ و سالوس تداعىمىشود، مظلوميتى است كه براى اين واژه پيش آمده است، همانند ظلمى كه بر سر كلمات زيبايى چوناستعمار، توده، حقوق بشر و امثال آن آمده است.
از سال 1498 ميلادى كه واسكو دوگاما دريانورد پرتغالى راه دريايى اروپا را به هند كشف كرد و در بندركاليكوت پياده شد، پاى استعمار غربى هم به آسيا باز گشت. ابتدا پرتغاليها و اسپانياييها و هلنديها و سپسفرانسويها و انگليسيها و آلمانيها و سرانجام روسها و امريكاييها با به كار گرفتن تمام وسايل استعمار مثلكشيش و راهبه و پزشك و پرستار و معلم و امدادگر و بازرگان و خبرنگار و ... و از طريق كليسا و دير ومدرسه و بيمارستان و كارخانه و تجارتخانه و بنيادهاى به اصطلاح خيريه، در قلب كشورهاى شرقى جا بازكردند و بعد هم قدرتهاى نظامى و اقتصادى خود را تحميل نمودند و بازارها و خطوط بازرگانى واستراتژيك و مخابراتى را به اشغال خود درآوردند.
اما از همه خطرناكتر استعمار مغزها بود. مهاجمان استعمارگر نه تنها زمامداران و دولتمردان و سردارانو زمينداران و رؤساى عشاير و شخصيتهاى اقتصادى و مالى كشورهاى تحتسلطه را مرعوب و مجذوبكردند بلكه شرق را پايگاه سلطه خود ساختند و بر مقدسات و فرهنگ شرقيان هجوم بردند و با نقشههاىدقيق و جوانان را به سوى كشور خود جذب كردند و زبان و رسوم و عادات خويش را در بين ملل شرق رواجدادند تا جايى كه آنها را با فرهنگ اصيل خود بيگانه ساختند و در نتيجه آنان به تحقير دين و شعائر ملى وفرهنگى خويش كمر بستند و سنن و رسوم مذهبى و ملى را كه سد محكمى در برابر نفوذ بيگانگان بود، ازياد بردند و به فرنگى مآبى افتخار كردند.
برنامههاى استعمارى، چه استعمار كهنه و چه استعمار نو، چه در آسيا و چه در اقريقا، چه در بلاداسلامى و چه در كشورهاى مسيحى و هندو و بودايى و ...، اگر در وسيله اختلاف داشت در هدف يكسانبود و در تفرقه افكنى و شكستن معيارهاى روحانى و اخلاقى و قطع پيوستگيهاى گذشته و وابسته كردنرژيمهاى محلى و شيوع جهل و فقر و ترس و ظلم و بيمارى و اعتياد و ... خلاصه مىشد. در بين هر ملتى كهپاى استعمار غرب باز شد، ميان علم و دين، و دين و سياستشكاف افتاد. مذاهب و آراء و احزاب تازه پيداشد و بدعتهاى الحادى و اقليتهاى گوناگون ظهور كرد و از مكاتب فكرى ضدمذهبى پشتيبانى و تشويق بهعمل آمد. لااباليگرى و بىتعصبى و ادبيات و هنر و موسيقى اغواكننده روزافزون گشت و انجمنهاى سرىبه منظور رخنه كردن در اعماق جوامع مترقى و شكستن مقاومتهاى دينى و اخلاقى با كمك طرفداران قسمخورده و سرسپرده تاسيس گرديد و همه آن چيزهايى كه موجب حماسه و سلحشورى و مقاومت ملىمىشد، ناتوان يا نابود شد.
اين ماجراى تلخ از همان سالهاى اول ظهور اسلام در بين مسلمانان چهره كريه خود را نشان داد. بههمين جهت است كه مىبينيم على عليه السلام كه نمونه عينى يك سياستمدار بزرگ مسلمان است، در خطبهها ونامههاى خود اين جريان را افشا مىكند و سردمداران نفاق و دشمنان دوستنما را با شديدترين عباراتمورد حمله قرار مىدهد و آنان را منافق و حزب شيطان مىخواند. در خطبه 194 چنين مىفرمايد:
اوصيكم، عبادالله، بتقوى الله، واحذركم اهل النفاق، فانهم الضالون المضلون، والزالون المزلون، يتلونونالوانا، و يفتنون. افتنانا، ويعمدونكم بكل عماد و يرصدونكم (يسدونكم) بكل مرصاد قلوبهم دوية،وصفاحهم نقية. يمشون الخفاء، و يدبون الضراء وصفهم دواء، و قولهم شفاء، و فعلهم الداء العياد، حسدةالرخاء، و مؤكدو (مولدوا) البلاء و مقنطور الرجاء لهم بكل طريق صريع، والى كل قلب شفيع، و لكل شجودموع. يتقارضون الثناء . و يتراقبون الجزاء: ان سالوا (ساقوا) الحقوا، و ان عذلوا كشفوا، و ان حكموااسرفوا. قد اعدوا لكل حق باطلا، و لكل قائم مائلا. و لكل حى قاتلا، و لكل باب مفتاحا، و لكل ليلمصباحا. يتوصلون الى الطمع بالياس ليقيموا به اسواقهم، و ينفقوا به اعلاقهم. يقولون فيشبهون، و يصفونفيموهون. قد هونوا الطريق (الدين)، و اضلعوا المضيق فهم لمة الشيطان، وحمة النيران: «اولئك حزبالشيطان، الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون»
اى بندگان خداى، شما را به خدا ترسى سفارش مىكنم و از اهل نفاق برحذر مىدارم. منافقان هم خودگمراهند و هم ديگران را گمراه مىكنند; هم خود خطاكارند و هم ديگران را به راه خطا مىبرند. آنها بهرنگهاى مختلف در مىآيند و براى فريبكارى شيوههاى بسيار دارند. به هر وسيله در پى شما هستند و در هركمينگاه در انتظار شما نشستهاند. دلهايشان بيمارىزاست اما چهرههايى شسته و پاكيزه دارند. به آهستگىگام برمىدارند اما مثل مرض آرامآرام در تن شما مىخزند. وضعشان به دوا و حرفشان به شفا مىماند اماكارشان درد بىدرمان است. به آسايش ديگران حسد مىبرند و بند بلا را محكم مىكنند و رشته اميد رامىگسلند. در هر راهى، افتادهاى و به سوى هر دلى، شفيعى و براى هر غصهاى، اشكى آماده دارند. بهيكديگر ثنا و ستايش وام مىدهند و انتظار معامله بمثل و پاداش دارند. در سؤال اصرار مىورزند و ملامتكسان را بر سر جمع به رخ ايشان مىكشند و در صدور حكم عدالت را رعايت نمىكنند و اسراف مىورزند.در برابر هر حقى، باطلى و براى هر راستى، كجىاى و براى هر زندهاى، كشتهاى و براى هر درى، كليدى وبراى هر شبى، چراغى آماده كردهاند. نوميدى را به آزمندى پيوند مىدهند تا بازارهاى خود را داير بدارندو كالاهاى پرزرق و برق خود را رواج دهند. باطل را در لباس حق بر زبان مىآورند و ناسره را به شكل سرهباز مىنمايند. راه را آسان نشان مىدهند اما گذرگاهها تنگ را پرپيچ و خم مىسازند. پس، ايشان يارانابليس و زبانه آتشاند. آنان حزب شيطانند و حزب شيطان بىگمان زيانكار خواهد بود.
يك نگاه اجمالى به عملكرد سياستمداران عرب روشن مىسازد كه همه آنها در لزوم فدا كردن وسيله درراه هدف و عدم اعتقاد به مبدء ثابت و بىاعتنايى به مشروعيت مبادى و مقدمات اهداف سياسى، متفقاندو سياست آنها چه در رژيمهاى سرمايهدارى و چه در رژيمهاى سوسياليستى، چه در كشورهاى مذهبى و چهدر رژيمهاى لامذهبى (سكولاريسم) هرگز بر اساس معنويت و اخلاق استوار نبوده است و اين همان راهبدفرجامى است كه در صدر اسلام به وسيله منافقان و بانيان مسجد ضرار (1) و عمر و عاصها و معاويهها واشعثها و ... و ناكثين و مارقين و قاسطين پيموده شده و همان جرثومه و مايه فساد است كه همه مذاهب ومكاتب دينى وا خلاقى عليه آن قيام كردهاند. متاسفانه تاريخ اسلام، بجز يك دوره بسيار كوتاه، پيوستهدستخوش همين سياستها و سياستمداران شرانگيز بوده است كه عدل و مساوات اسلامى را به رژيمهاىاستبدادى و سرمايهدارى مبدل ساخته و آيات بينات را در راه مقاصد خود تاويل و تفسير كردهاند.
بعضى از مورخان كوشيدهاند دوران سىساله حكومتخلفاى راشدين (11-40 ه.ق) را «جمهورىاسلامى» بنامند. اين اسمگذارى لااقل در مورد خلافتشصت و نه ماهه اميرالمؤمنين على عليه السلام صادقاست. چون آن حضرت به اجماع مهاجر و انصار بر مسند خلافت نشست (2) و با وجود اختيارى كه در تاويلاحكام داشت، گامى از قانون اساسى اسلام (قرآن) فراتر ننهاد. علاوه بر آنكه نخستين گردآورنده قرآن علىعليه السلام بود، فقه و حقوق اسلامى را هم او تدوين فرمود و در دولت اسلامى اصول محاكمات و نظاماتدادرسى و ادارى را بنيان نهاد. براى استانداران و سران سپاه و قضات و عمال خراج، آييننامه ودستورالعمل نوشت و جامعه اسلامى را از نظر شغل و وظيفه طبقهبندى نمود و حدود و شرايط هر طبقه راتعيين فرمود. با اينكه از سوى پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم به خلافت و ولايتبرگزيده و معرفى شده بود، پيوسته در مهامامور با مهاجر و انصار مشورت مىفرمود و هرگز استبداد راى نداشت و پيوسته در بين جمهور مردم و درمسجد و بازار يا در ميدان جنگ در بين مردم مىزيست.
24 محرم 35 - 21 رمضان 40 ه.ق
در سالهاى اقامت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم در مدينه، قبايل بدوى عربستان تبديل به ملتى مستقل با مذهب وقانون و حكومت واحد گشتند. در عهد خلافت عمر بن خطاب دامنه فتوحات عرب به ايران و روم و افريقاكشيده شد و تازيان چادرنشين با ملل متمدن ارتباط يافتند و در وضع زندگى و خوراك و پوشاك و فرهنگ ومعارف و معمارى و... آنها تغييرات محسوس پديد آمد. ثروتها و غنايم و بردههاى فراوان در مدينه جمعشد و علاوه بر اسيران ايرانى و رومى و ترك و افريقايى، عده زيادى از مسلمانان غيرعرب نيز بنا به مقاصدسياسى و دينى و اقتصادى به عربستان روى آوردند. رفته رفته زبان عربى زبان مشترك دنياى اسلام شد وآيين و رژيم اسلامى در بلاد مفتوحه استقرار يافت.
اما توسعه قدرت و ازدياد ثروت، اندك اندك تعصبات جاهلى را در اشراف عرب زنده كرد و آتشدشمنيهاى كهن قبيلهاى كه در عهد رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم زير خاكستر پنهان شده بود، دوباره زبانه كشيد و بينقرشى و غيرقرشى و عدنانى و قحطانى و حجازى و شامى و عرب و غيرعرب امتياز و اختلاف به وجودآمد. اعيان قريش مخصوصا بنىاميه در صدد جلب قدرت و ثروت بيشتر برآمدند و قداست و روحانيتاسلامى را فداى تعصبات جاهلى كردند... و اين وضع در اواخر خلافت عمر و در سراسر دوران خلافتعثمان ادامه داشت.
رفته رفته مهاجر و انصار از حكومت فتنه و نابرابرى به جان آمدند و به اجماع به سوى على عليه السلام شتافتندو او را با اصرار به خلافتبرگزيدند. آن حضرت خود تقاضاى همگانى مسلمانان را در خطبه معروف«شقشقيه» چنين بيان مىكند:
فما راعنى الا والناس الى كعرف الضبع ينثالون على من كل جانب حتى لقد وطىء الحسنان و شق عطا فىمجتمعين حولى كربيضة الغنم.
پس از كشته شدن عثمان، ناگهان جمعيت از هر سو مانند يال كفتار مرا در ميان گرفتند و به دامنمآويختند. كار اين ازدحام بدانجا كشيد كه نزديك بود پسرانم حسن و حسين زير دست و پاى مردم پايمالشوند و دو سوى جامهام از هم دريده شد. مردم مثل گله گوسفند گرگ زده بىشبان مرا در ميان گرفتند.
و در سخن ديگرى چنين مىفرمايد:
قتداكوا على تداك الابل الهيم يوم وردها قد ارسلها راعيها، و خلعت مثانيها حتى ظننت انهم قاتلى او بعضهمقاتل بعض لدى.
مردم مانند شتران تشتهاى كه ساربان مهارشان را گشوده و رهايشان كرده باشد و براى نوشيدن آب سراسيمهبه سوى آبشخور بشتابند، به من روى آوردند تا جايى كه گمان بردم مىخواهند خون مرا بريزند يا اينكه دربرابرم با يكديگر بستيزند و يكديگر رابه قتل آورند.
و در خطبه ديگرى فرمايد:
فاقبلتم الى اقبال العوذ المطافيل على اولادها تقولون: البيعة، البيعة.
به سوى من روى آورديد چون ماده شتران كرهدار كه به سوى بچههاى خود شتاب گيرند، و همهمىگفتيد: بيعت، بيعت.
و در خطبهاى ديگر مىفرمايد:
ثم تداككتم على تداك الابل الهيم على حياضها يوم ورودها، حتى انقطعت النعل، و سقط الرداء.
مانند شتران تشنه كه در كنار آبشخورهاى خود، روزى كه نوبت آب خوردن آنهاست، ازدحام مىكنند وبه يكديگر تنه مىزنند، دور مرا گرفتيد و چندان فشار آورديد كه بند كفشم پاره شد و ردا از دوشم افتاد.
اشاره شد كه دوران زمامدارى على عليه السلام عصر حكومت الهى و جمهورى اسلامى بود، زيرا از بين صحابهتنها او بود كه به قول اقبال لاهورى «نمونه كامل مقام ولايت و خليفةاللهى و جامع دو نيروى علمى و عملىبود و نفس عاقله او بر ملك ظاهر و باطن هر دو پادشاهى مىكرد» (3) . على عليه السلام هرگز بت نپرستيده بود. نخستين مردى بود كه اسلام آورد (4) و نخستين مردى بود كه نماز گزارد (5) . از سوى رسول الله به ولايتمسلمانان و امارت مؤمنان انتخاب شد (6) . پسر خوانده و پرورش يافته و تعليم گرفته پيغمبر بود. (7) داماد و پدرفرزندان و سپهسالار و علمدار (8) و محرم اسرار و دبير رسائل و مامور ويژه رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم بود. و سيد عرب (10) و سيد مسلمانان و امير مؤمنان و قاتل ناكثين و مارقيان وقاسطين و يعسوب دين (11) و خانه علم (12) و باب مدينه علم (13) و خزانه علم (14) و صديق (15) و فاروق (16) و عبقرى (17) وولىالله (18) و يدالله (19) و حجةالله (20) و بهترين انسانها و دادگرترين و دانشمندترين قاضيان (21) خوانده بود. به حكمرسول الله پيروى از او و دوستى او و اطاعت از او شرط قبول ايمان است (22) و نافرمانى و دشمنى او موجبخروج از اسلام. ايمانش همسنگ زمين و آسمانها و گفته او گفته رسول الله و جان او جان محمدصلى الله عليه وآله وسلمبود. (23) به گفته پيغمبر نگاه كردن به روى على عبادت شمرده مىشد (24) و ضربت پيروزى آفرين او در روزخندق بر عبادت جن و انس برترى يافت. (25) در هيچ جنگى مغلوب نگشت و نگريخت و هرگز بازوانش ازشمشير زدن خسته نشد... و اين شجاع فوق بشرى را با زهد و عبادت و ايثار و شفقت وجود و تواضع وبىاعتنايى به مال و مقام اينجهانى چنان در هم آميخته بود كه به صورت مظهر عجايب و جامع اضدادتجلى مىكرد و چنين جامعيتى در تاريخ زمامداران عالم هرگز ديده نشده است. معذلك، در مدت بيست وپنجسال زمامدارى سه خليفه پيش از خود، از وزارت و همكارى صميمانه با ايشان مضايفه نفرمود و تاقاطبه مردم تقاضا و اصرار نكردند، مقام خلافت را نپذيرفت. (26)
خلفاى راشدين جانشينان پيغمبر و رؤساى حكومت و بالاترين مقام دينى و دولتى و سياسى و نظامىبودند. در عهد آنان چيزى به نام «دولت» وجود نداشت و كلمه وزير در آن زمان فقط معنى ياور و مشاورمىداد. اما پيوسته جمعى از مهاجرين و انصار خليفه را در گرفتن تصميم يارى مىدادند. بعضى از اينمشاوران وظايف خاصى را بر عهده داشتند. مثلا در عهد ابوبكر، على عليه السلام سرپرستى اسيران جنگى و ادارهروابط عمومى و مكاتبات را پذيرفته بود و عمر جمعآورى و اداره صدقات و اجراييات را بر عهده داشت.بعضى از صحابه كار فرماندهى و تجهيز سپاه را پذيرفته و بعضى ديگر سرپرست غنايم جنگى بودند وگروهى هم شغل فرماندارى و قضا و عامليتخراج را به عهده داشتند. در تمام دوران سى ساله خلفاىراشيدن كم و بيش وضع بر همين منوال بود و روش جمهورى مشورتى بر اساس قرآن و سنت رسول اللهادامه داشت. مقر خلافت و مركز حكومت اسلامى در عهد سه خليفه پيشين مدينه بود، ليكن على عليه السلام بنا بهاسباب نظامى و سياسى به كوفه منتقل گشت. دفتر كار و محل ملاقات با مشاوران و عمال و رؤساى قبايل وساير مردم مسجد بود كه نماز را با مردم مىگزاردند و در دسترس همه قرار داشتند.
سياست جمهورى اسلامى در عهد على عليه السلام اين بود كه تعصبات نژادى و قومى و اقليمى و امتيازاتطبقاتى همه در وحدت اسلامى ذوب شود و از همه ملل مسلمان بدون توجه به ميهن و رنگ و زبان آنهاملتى يكپارچه و متحدالهدف بر اساس شرايع اسلامى به وجود آيد. اين وحدت و مساوات، ذميانغيرمسلمان را هم كه به قوانين و نظام دولت اسلامى تسليم شده بودند شامل مىگرديد و فىالمثل در دادگاهشرع بين خليفه مسلمين با يك كافر ذمى، حتى در تشريفات دادرسى، فرقى نبود.
در عهد سه خليفه پيشين به قوميت عربى توجهى خاص مبذول مىشد و بين عرب و موالى فرقمىگذاشتند. مثلا عمر توصيه مىكرد عربها در بلاد مفتوحه خصوصيات نژادى خود را حفظ كنند و باغيرعرب در نياميزند. او دستور داد در شبه جزيره عربستان غير از عربهاى مسلمان هيچ مليت ديگرى باقىنماند، (27) تا افكار تازه در بين عربها پيدا نشود. به ترويجخواندن و نوشتن و كسب علوم- حتى علوماسلامى- و حفظ و جمعآورى حديث و تفسير قرآن اهتمامى نداشت و براى حفظ قوميت عربى اكراهداشت دامنه فتوحات گسترده شود (28) .
به موجب روايات اهل سنت، عمر در تقسيم عطا بين مجاهدان بدر با ساير مجاهدان فرق مىگذاشت وسهم قرشى را بيش از غيرقرشى مىداد. همچنين مسلمانان عرب را بر مسلمانان غيرعرب در غنيمتبرترمىشمرد و بدين طريق اساس قوميت عربى را در اسلام بنيان نهاد. حتى او اجازه نمىداد عامه مردم با زنانقريش، و غيرعربها با عربها ازدواج كنند. (29)
به روايت ابن قتيبه - در عيون الاخبار- اگر يك عرب به پول محتاج مىشد و همسايهاى نبطى ولىمسلمان داشت، مىتوانست او را به غلامى بفروشد (ان عمر بن الخطاب كان يقول: من كان جاره نبطيا واحتاج الى ثمنه فلبيعه). (30)
نمونه ديگر از احياى امتيازات طبقاتى عربى در عهد عمر، قصه عبادةبن صامتبه شرح ذيل است:
عبادةبن صامت صحابى در بيتالمقدس مردى نبطى را آنچنان زد كه از پاى درآمد. عمر آن وقت دربيتالمقدس بود. خواست او را قصاص كند، عباده گفت: «اتقيد عبدك من اخيك؟» (آيا برادر خود را درقصاص خون يك نبطى كه مثل بنده توست مىكشى؟). خليفه وقتى اين سخن را شنيد از كشتن عبادهصرف نظر كرد. (31)
در عهد عثمان نيز رسوم جاهلى و در حال توسعه بود. بخصوص مروان بن حكم مشاور او و معاويةبنابىسفيان استاندار شام در تقويت عنصر عربى- بويژه اموى - و متمركز ساختن ثروت و قدرت در بنىاميهو تصاحب اراضى مزروعى و دادن تيول به اعوان و اتباع خويش و تضعيف فكر مساوات اسلامى و قلع وقمع آن دسته از صحابه كه روش ثروتاندوزى را مخالف اسلام مىدانستند (مثل ابوذر غفارى)، از هيچاقدامى فروگذار نكردند.
ولى اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليه السلام رعايتحال طبقه نادار و كارگر و كشاورز را وظيفه اول خليفهمسلمانان مىدانست. او پيوسته مانند فقيرترين افراد غذا مىخود و لباس مىپوشيد، (32) بهاى پيراهنشهنگام خلافت از سه درهم و همه دارايى او بعد از شهادتش هفتصد درهم بود. (34) مقام خلافت، على عليه السلام را بيشتر به مردم نزديك كرد. او هرگز فرقى بين ضعيف و قوى، و عرب و عجم، و ذمى و مسلماندر برابر شرع و قانون قائل نمىشد. ماموران دولت او در درجه اول وظيفهدار برقرارى عدل و رفع ظلم وتبعيض و سلطه زورمندان بودند. حكومت آن حضرت با كنز ثروت و تمركز بىقاعده سرمايه و مالكيتبىقيد و شرط افراد- جز بر محور قوانين الهى و عدالت اسلامى- مخالفت داشت. غنايم جنگى ودرآمدهاى شرعى در خزانه جمع نمىشد بلكه در هر استان و شهرستان بين مسلمانان تقسيم مىگرديد (بههر كس به قدر خدمت و احتياجش). زكات و صدقات را در هر محل به مستحقان و واجدان شرايطمىدادند و آنچه به كوفه مىرسيد، فورى به دست على عليه السلام قسمت مىشد. بنابراين، در خزانه هيچ وقتمالى جمع نمىشد كه احتياج به محافظ داشته باشد.
حديث ذيل را احمدبن حنبل، (35) امام مذهب حنبلى، روايت كرده است:
ان عليا كان يكنس بيتالمال ثم يصلى فيه رجاء ان يشهد له يوم القيامء انه لم يحبس فيه المال عنالمسلمين. (36)
على عليه السلام را رسم چنين بود كه خود زمين بيتالمال را (بعد از تقسيم اموال) جارو مىكرد و سپس در آننماز مىگزارد، باشد كه روز رستاخيز گواهى دهد كه ذرهاى از اموال مسلمانان را در آن محبوس نداشتهاست.
همه مردان سالم به حكم خدا و بدون شرط سنى سرباز اسلام بودند و از غنايم جنگى سهم مىبردند،چه آزاد و چه بنده. اما بعدها معاش مجاهدان به صورت حقوق ثابت درآمد. همه افراد، حتى اهل ذمه، بهنسبتخدمتى كه انجام مىدادند حقوق مىگرفتند. خليفه نيز به قدر احتياج خود و خانواده معاش خويشرا از بيتالمال مىگرفت و از اين بابت هيچ مزيتى بر ساير مسلمانان نداشت. كافران ذمى در پناه اسلامآسوده بسر مىبردند و ساير غيرمسلمانان نيز اگر همپيمان مسلمانان بودند و دستبه جنگ نمىبردند وماليات قانونى را مىپرداختند، از تعرض مصوم مىماندند. اراضى مفتوح العنوه بين مجاهدان تقسيمنمىشد و به دولت اسلامى تعلق داشت. فقط در عهد عثمان، عاملان او چون مروان و معاويه در اين اراضىتصرفات ناروا كردند و ثروت بسيار اندوختند تا جايى كه قسمتى از آنها را به فروش رساندند و قسمتى را بهتيول ياران خود دادند. وقتى على عليه السلام به خلافت رسيد، عاملان خطاكار عثمان را عزل كرد و عوايد وحقوقهاى گزاف غيرمستحقان را قطع نمود كه همين امر موجب طغيان معاويه و مروان و طلحه و زبير و ...گرديد. بعضى به آن حضرت توصيه كردند كه براى استحكام پايههاى قدرت با آنها مماشات كند ولىعلىعليه السلام به طور كلى اهل سازش نبود.
ابوالحسن على بن محمد مداينى روايت كرده است كه: جمعى از اصحاب نزد على عليه السلام رفتند و گفتند:«اى اميرالمؤمنين، در تقسيم اموال اشراف عرب را بر ديگران برترى بده و قريش را از موالى و عجم سهمبيشترى عطا فرما و كسانى را كه از مخالفت و فرارشان بيم دارى، استمالت كن». اين سخن را از آن گفتند كهمعاويه در تقسيم اموال اين ملاحظات را به كار مىبست. امام در جواب آنان فرمود: «آيا به من پيشنهادمىكنيد پيروزى را به بهاى ظلم و بىعدالتى به دست آورم؟ نه به خدا، تا آفتاب مىتابد و تا ستارهاىمىدرخشد چنين نخواهم كرد. به خدا سوگند كه اگر اين اموال متعلق به خود من و ملك من بود به تساوىقسمت مىكردم، چه رسد به اينكه مال مردم است». (37)
و در روايت ديگر چنين آمده است: به يك زن عرب و يك زن ذميه به تساوى عطا داد. زن عرب گفت: «اىاميرالمؤمنين، من عربم!». فرمود: از اين مال همه يكسان بهره مىبرند و بنىاسماعيل را بر بنى اسحاقبرترى نمىدهم». (38)
بهترين نمونه مساوات و عدل و امانت على عليه السلام رفتارى است كه با برادر نابينا و عيالمند خويش كه از اوهم بزرگتر بود، كرده است. متن كلام امام در نهجالبلاغه چنين است:
والله لقد رايت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا و رايت صبيانه شعث الالوان من فقرهم،كانما سودت وجوههم بالعظلم، و عاودنى مؤكدا، و كرر على القول مرددا. فاصغيت اليه سمعى فظن انىابيعه دينى و اتبع قياده مفارقا طريقى، فاحميت له حديدة، ثم ادنيتها من جسمه ليعتبربها. فضج ضجيج ذىدنف من المها، و كاد ان يحترق من ميسمها، فقلت له: ثكلتك الثواكل يا عقيل! اتئن من حديدة احماهاانسانها للعبه، و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه؟ ا تئن من الاذى و لا ائن من لظى؟!. (39)